نرم افزار آموزشی زبان فارسی
قابل توجه همکاران ودانش آموزان عزیز
پاورپوینت درس جمله واجزای آن (زبان فارسی)
تهیه کننده: نگارستان ادب فارسی . جهت دانلود اینجــا کلیک کنید
قابل توجه همکاران ودانش آموزان عزیز
پاورپوینت درس جمله واجزای آن (زبان فارسی)
تهیه کننده: نگارستان ادب فارسی . جهت دانلود اینجــا کلیک کنید
![]()
مقاله«اوضاع سیاسی، فرهنگی واجتماعی عهد امام حسن مجتبی(ع) »
نویسنده: علی اکبر مهیمنی،

فوق لیسانس زبان وادبیات فارسی،محقّق وپژوهشگر/
دبیر دبیرستان نمونه تربیت شهرستان بیرجند
از جمله فعالیت های علمی وتحقیقی ایشان :
1) کسب رتبه ی اوّل « مسابقات کتابخوانی جانبازان» در استان
2) ارائه مقاله حجاب وکسب رتبه برتر درکنگره منطقه ای نقش امام دراحیای منزلت زن مسلمان
3) شرکت درمسابقات فرهنگی وهنری جلوه های وحدت در سال اتحاد ملی وانسجام اسلامی
4) کسب رتبه ی برتر در جشنواره ی« سخن بزرگان » سال 87
5) ارائه ی مقاله ی « نماز، مسجد وخانواده » در نوزدهمین اجلاس سراسری نماز
6) ارائه ی مقاله ی « نماز در مثنوی » دردومین همایش سراسری علمی ، پژوهشی نماز
7) ارائه ی مقاله وکسب مقام برتر در جشنواره ی « قربان تا غدیر» پاییز 90
8) ارائه ی مقاله ی« نماز در قرآن واحادیث » وکسب رتبه ی نخست در جمع خانواده های
شاهد وجانبازان.وهم چنین شرکت در همایش های علمی وپژوهشی دیگر...
چکیده
پژوهش انجام شده به بررسی وضعیّت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی عهد امام حسن مجتبی(علیه السلام) می پردازد. دورانی که مردمی فریب خورده در آن زندگی می کنند. و حاکمانی نا اهل و فریب کار، مردم را فریب داده اند و با حیله گری و نیرنگ بازی بر تخت سلطنت نشسته اند. و حقّ حاکمیّت بر مردم را بطور موقّت از صاحبان اصلی اش که به دستور و اراده ی خداوند تعیین شده اند، گرفته اند.
امام حسن(علیه السلام) برای رهاندن مردم از نیرنگ بازی ها و عوام فریبی ها و خصوصاً نجات اسلام و قرآن به مدد الهی صلحی آگاهانه و ثمربخش را می پذیرد. صلحی که بزرگ ترین نرمش قهرمانانه ی تاریخ بشر است. این صلح فقط یک پیامدِ مثبتِ ظاهری و کوتاه مدت برای معاویه دارد و آن غصب کردن حکومت به طور موقّت. امّا این صلح پیامدهایِ مثبت، ماندگار و ثمربخشِ زیادی برای امام حسن(علیه السلام) دارد. از جمله: پایداری قرآن، اسلام و اهل بیت(علیهم السلام) و دیگر بر ملا کردن و شناساندن چهره ی منافقانه ی معاویه و هم نوعانش. این صلح حسنی زمینه ساز قیام حسینی است که باعث بارور و تنومند شدن درخت اسلام و روشن ماندن چراغ قرآن گردید
. زیرا: چـراغی را کـه ایـزد برفـروزد هر آن که پف کند ریشش (ریشه اش) بسوزد
او کیست؟ و در چه جامعه ای زندگی و امامت کرده است؟
ازدواجی تاریخی و آسمانی در تاریخ بشریّت ثبت می شود. ازدواج نماینده ی نبوّت، دختر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) ، حضرت فاطمه ی زهرا(سلام الله علیها) و دیگری نماینده ی امامت و دست پرورده ی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) ، حضرت علی(علیه السلام). ثمره ی این ازدواج که پیوند نماینده ی امامت و نبوّت است، فرزندی است که نواده ی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) است، و پدر و مادرش هر دو معصومند.
در پانزدهم رمضان سال سوم هجرت کودکی به دنیا می آید، که پیامبر در شأنش این چنین فرموده اند: «این کودک ریحانه ی من است، و همانا این پسرِ من، سیّد و بزرگوار است، و امید می رود که حق تعالی به برکت او اصلاح کند، بین دو گروه از مسلمانان.»
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بلافاصله بعد از ولادت آن حضرت، در گوش راست اذان و در گوش چپ اقامه گفتند. و او را حسن نام نهادند.
امام حسن (علیه السلام) از جهت اخلاق و بزرگواری شبیه به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند «واصل بن عطاء» در توصیف آن حضرت گفته است: «در حسن بن علی (علیه السلام) سیمای پیغمبران و درخشندگی پادشاهان بود.»
کرم و بخشش امام حسن (علیه السلام) زبانزد عام و خاص بود، درباره ی بخشش به مردم و بخشش مالش در راه خدا گفته اند که: «سه نوبت دارایی اش را با خدا تقسیم کرد و دو نوبت از تمام مال خود برای خدا گذاشت و با این همه، در تمامی حالات به یاد خدا بود و گفته اند: در زمان خودش آن حضرت عابدترین مردم و بی اعتناترین مردم به زیور دنیا بود.»
امّا معاندان و کینه وران بارها آن امام را مسموم کردند بالاخره دشمن خانگی(جعده) کار خودش را کرد و آن حضرت در روز 27 ماه صفر سال 49 به شهادت رسیدند. به قول «ابوالفرج اصفهانی» معاویه مزاحم حکومتش را مسموم کرد و ابوالفرج اصفهانی چنین نوشته است: «معاویه می خواست برای پسرش یزید بیعت بگیرد و در انجام این منظور، هیچ چیز برای او گران بارتر و مزاحم تر از حسن بن علی (علیه السلام) و «سعد بن ابی وقّاص» نبود. بدین جهت هر دو را با وسایل مخفی مسموم کرد.»
امام حسن (علیه السلام) خوش بیان ترین و راستگو ترین مردم بود. علاوه بر این فضایل و مناقب زیادی در وجود مبارک امام حسن (علیه السلام) وجود داشت، امّا کور دلان فضایل آن حضرت را انکار و پنهان می نمودند، امّا آتش معرفتی را که خداوند روشن می کند خاموش نشدنی است
در این مقاله از دوان زندگی کسی سخن خواهیم گفت، که پر شکوه ترین نرمش قهرمانانه ی تاریخ بشریّت را انجام داد، و این نرمش بعد از گذشت یک دهه تبدیل به قیام خونینی شد که بساط یزیدیان ملعونان و فریب کاران را برچید، و آنان را برای همیشه به زباله دادن تاریخ فرستاد.
فعّالیّت های سیاسی امام حسن (علیه السلام)
دوران 25 ساله ی سکوت حضرت علی (علیه السلام) دوران پر رنج و طاقت فرسایی برای اهل بیت (علیهم السلام) بود، و چون اهل بیت مشاهده می نمودند، چگونه و چطور زحمات طاقت فرسای آن حضرت برای هدایت مردم و تحّقق حکومت اسلامی، و مردمی نابود می شود؛ و می دیدند، که اعمال و کارهای ناشایستی در قالب مسائل دینی و دست آویز کردنِ دین انجام می شود، که تمامش ضربه به دین مقدّس اسلام است.
لذا اهل بیت (علیهم السلام) نسبت به این موضوع بی تفاوت نبودند، و فعّالیّت های ارزشمندی انجام دادند، که امام حسن (علیه السلام) سهم عمده ای در اجرای این مهّم بر عهده داشتند تمام امامانی که بعد از حضرت علی (علیه السلام) امامت را به عهده گرفتند، یک هدف داشتند و آن هم برقرای اسلام و عدالت بود، امّا تفاوت فقط در روش اجرا و برخورد بود. همان گونه که حتّی می بینیم روش ما انسان های معمولی با پدیده های طبیعت متفاوت است. مثلاً اگر: روی لباسمان گرد و خاک بنشیند با ضربه ی دست و تکان دادن گرد و غبار لباس مان را بر طرف می کنیم و اگر دوده روی لباسمان بنشیند با دست زدن [نمی شود] بر طرف کرد، باید فُوت نمود، تا دوده ی روی لباسمان بر طرف شود. مطمئناً روش امامان معصوم (علیهم السلام) هم برای حفظ اسلام و قرآن و باروری و تناوری درخت اسلام باید تفاوت داشته باشد، همان گونه که روش ما انسان های معمولی برای بر طرف کردن این دو ناپاکی(دوده و گرد و غبار) متفاوت است لذا برای حفظ اسلام امام حسن(علیه السلام) باید صلح می نمودند و امام حسین باید با خون خود قیام می کردند و امام سجّاد هم با علم و عبادت و بیان معارف اسلامی و امامان دیگر با روش هایی متفاوت. اگر چه امام حسن (علیه السلام) صلح نمودند، امّا این صلح باعث نجات مسلمانان و شخص امام بود، و از طرف دیگر آن امام بزرگوار فعّالیّت های سیاسی مهمّی هم انجام داده اند.
برخی از دوستان ودانش آموزان ازما خواسته بودند خاطرات معلمان رو براشون بذاریم.اینم یک خاطره ی خیلی
زیبا وجالب از یکی ازهمکاران ارجمند.
دیدم این شعرهم خالی از لطف نیست تقدیم می کنم به همه استادان وهمکاران خودم .
«زندگی را شاید غنچه تفسیرکند وقت شکفتن به درخت
زندگی را شاید ماه تعبیرکند دردل شبهای دگر
زندگی را شایدمرگ معنا بخشد در جهانی دیگر
زندگی از نظر من اما
رفتن وآمدن از مدرسه است
پیشه ام کاشتن معرفت است.»
****
وظیفه شناسی حتی در بحران جنگ
هنوز اوایل ترم بود.سرزمین عزیزم ایران،شب و روز آماج خمپاره انداز ها ،تانک ها ودیگر سلاح های دشمن بعثی
عراق بود.این ترم هم یک واحد درسی بااستاد خ برداشته بودم.استادی مهربان،پرتلاش،متدین و بسیار وظیفه
شناس ومقرراتی. با کسی شوخی نداشت.راس ساعت،کلاسش شروع و راس ساعت مقرر هم،خاتمه می
یافت.در تمامی چندترم گذشته،حتی یک دقیقه هم برای ورود به کلاس تاخیر نداشت برعکس بعضی از
استادان بزرگواری که نیم ساعت از شروع کلاس و نیم ساعت ازوقت پایانی ان می زدند و دانشجو خیلی
ریلکس بود. یک روز که طبق معمول با استاد خ کلاس داشتیم همه سر وقت در کلاس حاضرشدیم .ساعت
راس 8 شد و با هر صدای پایی، به گمان امدن استاد،گوش ها روتیز می کردیم.هشت و یک دقیقه ،هشت و
دو دقیقه ، سه دقیقه....خیلی عجیب بود. سه دقیقه تاخیر اصلا سابقه نداشت.هر کس چیزی می گفت. یکی
می گفت:الان میاد.دومی می گفت:دیر از خواب پاشده .سومی:حتما ماشینش پنچر شده و...دقایق به
سرعت سپری می شد.حالا دیگه بچه های کلاس با خوش حالی ساعت هشت و بیست دقیقه را به هم
نشان می دادند و می گفتند:آخ جون.فتیله امروز کلاس تعطیله.ظرف چند ثانیه،همه پراکنده شدند.من در حیاط
دانشکده مقابل برد ایستاده بودم و مشغول خوندن اعلامیه ها بودم.اما آموزش دانشکده هم از
تعطیلی کلاس استاد خ خبری انجا نزده بود. ناگهان صدایی مرا میخکوب کرد:miss ……….

شما اینجا چه کار می کنید؟ با تعجب و دستپاچگی برگشتم و با دیدن استاد خ با لکنت زبان
گفتم:م..مم..م....من..یعنی ما ...یعنی شما امروز تاخیر داشتید.استاد لبخندی زد و گفت:راستش امروز اعزام
به جبهه داشتم اما به دلیل مشکلی،کاروان ما فردا به منطقه عملیاتی اعزام میشه با خود فکر کردم بهتره تا
فرصت از دست نرفته بقیه تایم کلاس را از دست ندهم.میشه لطفا بقیه بچه ها رو خبر کنید.سریعتر در کلاس
حاضر شوند. استاد خ این را گفت و مرا با افکار پریشانم تنها گذاشت.صدای نوشین در
گوشم زنگ می زد:تو شرط رو باختی.دیدی جناب اعظم ،استاد وظیفه شناس شما نیامد!!!!!!!!!!
..........اما من توی دلم به غیرت ، همت ، شجاعت و انسانیت استاد خ احسنت گفتم و ارزو کردم:ای کاش
همه ی ما در هر پست و مقام ،با وجدان عمل کنیم. غیر از اینه.....؟!!!
Never put off till tomorrow
What you can do today
کار امروز را به فردا مسپار
روزی یک سامورایی به حضور استاد ذن هاکوین میرود و سوال میکند:
ــ آیا واقعاً بهشت و جهنمی وجود دارد؟ و اگر وجود دارد درهایشان کجاست؟
هاکوین براندازش میکند و سپس از او میپرسد:
ــ تو که هستی که چنین پرسشی میکنی؟
ــ من یک سامورایی هستم. از اولین ساموراییها ...
استاد با لحنی توهینآمیز پاسخ میدهد:
ــ تو؟ یک سامورایی؟ تو بیشتر شبیه یک گدایی.
سامورایی از خشم، سرخ میشود و به رویش شمشیر میکشد ...
ــ پس تو شمشیر هم داری؟ ولی مطمئنم خیلی بیدست و پاتر از آنی که بتوانی سر مرا بزنی ...
آن جنگجو که از خود بی خود شده بود، شمشیرش را بلند کرد تا بر سر استاد فرود آورد. در این لحظه هاکوین زمزمه کرد:
ــ اینجا در جهنم گشوده میشود.
جنگجو که از دیدن آ رامش و اطمینان راهب کاملاً آشفته حال بود، شمشیر خود را غلاف کرد و سر تعظیم فرود آورد.
استاد گفت:
ــ اینجا در بهشت گشوده میشود!
(قرن 18 میلادی/داستان استاد هاکوین)
2.
مجنونی در خانهی معشوق را میکوفت. معشوق پرسید:
ــ کیست؟
و پاسخ شنید:
ــ من!
پس گفت:
ــ اما تو و من در یک خانه نمیگنجیم.
مرد به بیابان زد و سالها به ریاضت و تفکر سپری کرد، پس بازگشت و باز بر در کوبید.
معشوق پرسید:
کیست؟
پاسخ شنید:
ــ خود ِ تو!
پس معشوق در بر او گشود.
(حکایتی از ابن عربی
عنوان شعر
درنگ ثانیه ها
شاعر: سرکارخانم بهـنام دبیر ادبیّات
تقدیم به شهــدای هسته ای ایرانروزی که تو رفتی
خورشید خاطراتت کوه یخی بغض مرا آب کرد
روزی که تو رفتی
دلم جزبه یاد تو سجده نکرد
ای مطلق گرمی ای نهایت آبی
بی طراوت حضورت گل یخ باغچه را می مانمم
که آرام و بی صدا بر بهار ناداشته می گرید
درنگ ثانیه ها جایز نیست

عمرم ارزانی چشم های بارانی تو باد
کاش بودی نه وقت رفتن بود
کاش بودی ای مطلق گرمی ای نهایت آبی
با ران رحمت خداوندی بر کویر دل های خسته
ای ناب ترین لحظه ی رویش در دو راهی تردید آدمی
کاش بودی نه وقت رفتن بود
منتظر آثار بعدی ایشان باشید.
ستايش براي خداست؛ آن نخستينِ بيآغاز و آن واپسينِ بيانجام.
او كه ديدهي بينندگان از ديدنش فرو مانَد، و انديشهي وصف كنندگان ستودنش نتواند.
آفريدگان را به قدرت خود آفريد، و به خواستِ خويش بر آنان جامهي هستي پوشيد.
آنگاه ايشان را به راهي كه ميخواست رهسپار كرد، و به جادهي محبّت خود
روان گردانيد. آفريدگان نتواند از حدّي كه خدا برايشان مقرّر ساخته است،
قدمي پيش و پس بگذارند.
براي هر يك از آنان روزيام معلوم و به اندازه قرار داده است؛ آن گونه كه هيچ
كس نتواند از آن كس كه خدا فراوان به او داده، چيزي بكاهد، و به آن كس كه
اندك به او بخشيده، چيزي بيفزايد.
سپس براي زندگياش پاياني مشخص و زماني معيّن قرار داد كه با روزهاي
عمرش به سوي آن گام بر ميدارد، و با سالهاي روزگار خويش بدان نزديك
ميشود؛ تا چون واپسين گامها را بردارد و عمرش به سرآيد، جان او را بستاند
و به سوي پاداش بسيار يا عذاب وحشتبار خود روان سازد، «تا آنان را كه بد
كردهاند، به سبب كردارشان، سزا دهد، و آنان را كه نيكي كردهاند، جزا بخشد»؛
و اين، نشانِ دادگري اوست. نامهاي او پاك و بينقص است، و نعمتهايش بر
همه آشكار. «از آنچه ميكند، باز خواست نشود، در حالي كه آنان بازخواست شوند.»
ستايش براي خداست كه اگر در برابر آن همه نعمتِ پياپي كه بر بندگانش
فرستاد، ستايش خود را به ايشان نميآموخت، از نعمتهايش بهره
ميجستند و او را سپاس نميگفتند، و از روزياش گشايش مييافتند و
شكرانهي آن را به جا نميآوردند.
سلام بر حسین مظلوم و شهید
اَلسَّلامُ على اَسیرِ الْكُرُباتِ وَ قَتیلِ الْعَبَراتِ
سلام بر آن بزرگوارى كه به گرفتاریها اسیر بود و كشته اشكِ روان گردید

«باغ عشق»
به باغ عشق رفتم
و آنچه را که هرگز ندیده بودم، دیدم:
کلیسای کوچکی بر گسترهای سبز
که در گذشته زمین بازیام بود
و درهای کلیسا بسته بود
و بر سر درش نوشته بودند: "مبادا چنین و چنان کنی!"
پس به باغ عشق برگشتم
آنجا که هزاران گل خوشبو روییده بود
و دیدم که پُر از گور بود
و به جای گلها، سنگِ گورها
و کشیشها با ردای سیاه در رفت و آمد بودند
و با بوتههای خار پیوند میزدند شور و خواهش مرا
*****
«پرستار»
آنگاه که صدای کودکان
از روی سبزهها شنیده میشود
و پچپچشان در باغ است
روزهای جوانیام به شفافیت در ذهنام نمایان میشوند.
آنگاه کودکان به خانه میآیند.
خورشید هم غروب کرده است و شبنمهای شب حلقه بستهاند
بهار و روز تو به هدر رفته است
و زمستان و شب تو هنوز پنهان
آب بهشت
عربي در بياباني بي آب و علف زندگي مي كرد. در اطراف خانه اش هيچ چشمه اي وجود نداشت.
آب
باران در گودال ها جمع مي شد و مرد عرب از آن آب استفاده مي كرد. خاك آن
بيابان، نمك داشت و به همين علت اگر آبي در گودال ها پيدا مي شد، شور بود و
طعم بدي داشت.
يك سال، قحطي شد و همان چند قطره باران هم نباريد. مرد عرب مجبور شد كه از محل زندگي خود به جايي ديگر سفر كند. به راه افتاد تا آب و علفي پيدا كند و به شهري برسد. در ميان راه به گودالي رسيد كه اندكي آب باران در آن جمع شده بود. گل و لاي آب ته نشين شده بود و زلال و صاف به نظر مي رسيد. مرد عرب كمي از آن را نوشيد و تعجب كرد. بيچاره نمي دانست كه در دنيا آب شيرين هم وجود دارد، چون هرگز آب شيرين ننوشيده بود. با خود گفت: « گمان مي كنم اين آب، آب بهشت باشد! بهتر است كه مقداري از آن را بردارم و براي حاكم شهر هديه ببرم. » آنگاه كمي از آب گودال در مَشك خود ريخت و به راه افتاد. وقتي به كوفه رسيد، مأمون _حاكم شهر كوفه_ براي شكار به كنار
فرات آمده بود.
مرد عرب به او رسيد. مأمون پرسيد: اي مرد! از راه دوري آمده اي، چه تحفه اي براي ما آورده اي؟ »
مرد عرب گفت: « آب بهشت! »
مأمون كه مردي زيرك بود، فهميد كه آن عرب بيابانگرد چه اشتباهي كرده است، اما به روي خود نياورد و گفت: « هديه ات را بده ببينم. » مرد عرب مشك آب را به دست مأمون داد. مأمون كمي از آن آب را در ظرفي ريخت و نوشيد. آبي بود بسيار بد مزده و بد بو. مأمون چيزي نگفت و براي آنكه دل مرد عرب را نشكند، گفت: « عجب آبي است! راست مي گفتي. بگو چه مي خواهي تا در ازاي آن به تو بدهم.
مرد عرب گفت :« اي مأمون! در جايي كه من زندگي مي كنم، قحطي و خشكسالي شده است، من آواره شده ام و هيچ جايي را سراغ ندارم، گفتم بروم تا به شهري برسم و از حاكم آن كمك بخواهم شكر خدا كه شما را در بيابان پيدا كردم. »
مأمون گفت: « من به تو كمك مي كنم، به شرط اينكه از همين جا برگردي و به خانه خودت بروي. » و دستور داد كه مشك او را پر از سكه هاي طلا كنند بعد هم او را به طرف خانه خودش راهي كردند.
همراهان مأمون سؤال كردند: « چرا به او گفتي كه دوباره به محل زندگي خود برگردد! »
مأمون گفت: « اگر او چند قدم ديگر مي رفت و آب رود فرات را مي ديد از تحفه اي كه براي من آورده بود، خجالت مي كشيد. دوست ندارم كسي به ديدار من بيايد و هديه اي بياورد، اما بعد از اينكه فهميد هديه اش بي ارزش بوده خجالت بكشد. »
پیرو بخشنامه مرکز سنجش آموزش و پرورش کشور درمورد برگزاری جشنواره طراحی سئوال برتر زبان
فارسی 3 رشته ی ریاضی و تجربی ، به آگاهی همکاران می رساند برای شرکت در این جشنواره یک نمونه
سئوال زبان فارسی 3 ( رشته تجربی و ریاضی) خود را تا 90/11/15 به کارشناسی تکنولوژی و گروه های
آموزشی (سرگروه ادبیات) تحویل نمایید.
یاد آوری:
1-فقط دبیرانی که در یکی از دروس رشته ادبیات تدریس می کنند میتوانند در جشنواره شرکت نمایند.
2- سئوالات به صورت تایپ شده با فونت B mitra سایز 12 bold با فرمت PDF همراه با راهنمای
تصحیح تحویل داده شود.
3-سئوالات 20 نمرهای و با توجه به بارم بندی ارسالی دفتر تألیف و از تمام کتاب طرح شود.
4- شاخصهای ارزیابی سئوالات در سایت مرکز سنجش ، دبیرخانه ی راهبری درس ادبیات قرار خواهد گرفت.
5- اطلاعات تکمیلی در سایت مرکز سنجش آموزش و پرورش و سایت دبیرخانه ی راهبری درس ادبیات
قرار خواهد گرفت.
www.aee.medu.ir نشانی مرکز سنجش وزارت آموزش و پرورش
www.farsi.medu.ir نشانی سایت دبیرخانه راهبری درس ادبیات فارسی
طرح سوالات امتحانی، فرایندی است که نیاز به دقت و توجه خاص در رابطه با دانش آموز،کتاب و مواد درسی و شرایط و نوع امتحان دارد.
زیرا موضوعات درسی با هم متفاوتندو دانش آموزان نیز از استعدا،ددرجه یاد گیری، سطح دانش و اطلاعات و شرایط روحی یکسان برخوردار نیستند.بنا بر این باید اصول و مقرراتی رادرتنظیم سوال امتحانی رعایت نمود تا دانش آموزان بااستعدادوکم استعداد، در شرایط کاملا مساوی قرار نگیرندو برای دانش آموزان ضعیف نیز این فرصت را ایجاد کرد تا بتوانند به تعدادی از سوالات طرح شده متناسب با استعدادخویش جواب داده ونمره ای که مانع از افت گردد، کسب نماید که این خود، باعث ایجاد حس اعتماد به نفس وافزایش علاقه مندی برای مطالعه وتلاش بیشتر در امتحانات بعدی او خواهد شد.
در ادبیات تنها وسیله انتقال فکر واحساس کلمات هستند. نویسنده اگر شخصی مسلط بر زبان شد، در به
کارگیری هر کلمه، ترکیب، تعبیر، تشبیه، حرف اضافه وحتی هر علامت نگارشی در متن خود منظور خاصی
خواهدداشت. او به وسیله هر یک از این انتخابها می خواهد فکر و احساس یا تصویر خاصی را به خواننده اثرش
منتقل کند. به تعبیر پیش کسوتها هر کلمه، بار عاطفی و احساسی خاصی دارد. به همین خاطر برای بیان هر
حس مورد نظر را به خواننده منتقل کند. یک نثر خوب مثل یک بنای زیبا و مستحکم است که در آن هیچ چیز
نابجا و زایدی وجود ندارد. همه چیز به جای خود و به اندازه است به همین علت است که می گویند در یک نثر
هنری اصیل هیچ چیز اتفاقی و تصادفی نیست.//به ادامه مطلب بروید.
شعر "آفتابی" از شاعر "سهراب سپهری"
صدای آب می آید
مگر در نهر تنهایی چه می شویند ؟
لباس لحظه ها پاک استمیان آفتاب هشتم دی ماه
طنین برف نخ های تماشا چکه های وقتطراوت روی آجرهاست روی استخوان
روز چه میخواهیم ؟بخار فصل گرد واژه های ماست
دهان گلخانه فکر استسفرهایی ترا در کوچه هاشان خواب می بینند
ترا در قریه های دور مرغانی به هم تبریک می گویندچرا مردم نمی دانند
که لادن اتفاقی نیستنمی دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آبهای شط دیروز
است ؟چرا مردم نمی دانند
که در گل های ناممکن هوا سرد است؟
دانلود مقاله
جلوه های معنوی نماز در مثنوی
نویسنده علی گل محمّدی
چاپ در مجله تخصصی رشد زبان وادبیات فارسی دی ماه 90
جهت دانلودمقاله به اینجا مراجعه کنید
روی فایل مورد نظر یا تصویر بالا Right Click کرده و گزینه Save link As را انتخاب نمایید.
● ترس یا امید
روزی،ابوالحسن خرقانی درحال انبساط، کلماتی می گفت. به سرش ندا آمد که؛ «بولحسنا! از خلق
نمی ترسی!؟»گفت؛ «الهی! برادری داشتم که از مرگ می ترسید، اما من نمی ترسم!»گفت؛
«اشتری که چهار دندان شود، از آواز جرس نمی ترسد!»گفت؛ «از قیامت و دشواری هایش نمی ترسی؟»
گفت؛ «در آنجا، من، پیراهن بولحسنی خود از سر برمی کشم و در دریای یکتایی غوطه می خورم تا همه
«یکتا» باشد و بولحسن، در میانه، نماند و «ترس یا «امید» با من نباشد!»
● لطف الهینقل است که؛ شبی، نماز می کرد. آوازی شنید که؛ «هان بولحسنو! خواهی که آنچه از تو می دانم، با خلق
بگویم تا سنگسارت کنند؟»شیخ گفت؛ «ای بار خدایا. خواهی که آنچه از رحمت تو می دانم و از کرم تو
می بینم، با خلق بگویم تا دیگر هیچ کس سجودت نکند؟»
● ای غافلروزی ابوبکر واسطی به تیمارستانی رفت و دیوانه ای را دید که های و هوی می کرد و نعره می زد گفت؛
«با این بندهای گران که بر پای تو نهاده اند، چه جای نشاط است؟»
گفت؛ «ای غافل! بند، بر پای من است، نه بر دل من».
● خود و خداوقتی ابوالحسن خرقانی از حق تعالی خواست که؛ «خدایا، مرا به من بنمای، آنچنان که هستم!»
او را به وی نمود؛ با پلاسی آلوده و نجس. او خود را می نگریست و می گفت؛ «من اینم؟!»
ندا آمد که؛ «آری!»گفت؛ «آن همه ارادت و شوق و زاری چیست؟»
ندا آمد که؛ «آن همه، ماییم. تو، اینی!

مقاله« مناقب علوی در شعر فارسی »
نویسنده: علی اکبر مهیمنی،
فوق لیسانس زبان وادبیات فارسی،محقّق وپژوهشگر
دبیر دبیرستان نمونه تربیت شهرستان بیرجند
از جمله فعالیت های علمی وتحقیقی ایشان :
1) کسب رتبه ی اوّل « مسابقات کتابخوانی جانبازان» در استان
2) ارائه مقاله حجاب وکسب رتبه برتر درکنگره منطقه ای نقش امام دراحیای منزلت زن مسلمان
3) شرکت درمسابقات فرهنگی وهنری جلوه های وحدت در سال اتحاد ملی وانسجام اسلامی
4) کسب رتبه ی برتر در جشنواره ی« سخن بزرگان » سال 87
5) ارائه ی مقاله ی « نماز، مسجد وخانواده » در نوزدهمین اجلاس سراسری نماز
6) ارائه ی مقاله ی « نماز در مثنوی » دردومین همایش سراسری علمی ، پژوهشی نماز
7) ارائه ی مقاله وکسب مقام برتر در جشنواره ی « قربان تا غدیر» پاییز 90
8) ارائه ی مقاله ی« نماز در قرآن واحادیث » وکسب رتبه ی نخست در جمع خانواده های
شاهد وجانبازان.وهم چنین شرکت در همایش های علمی وپژوهشی دیگر...
بخشی از مقاله«مناقب علوی در شعر فارسی»
مولوی در شعر اخلاص عمل علاوه بر مخلص بودن آن حضرت مناقب دیگری را برای آن حضرت بیان می کند از جمله: وجود حضرت علی (علیه السلام) یک وجود مادی نیست، عقلی که به عقل کل پیوسته و به دیدن و ادراک مستقیم عامل غیب قادر است، شکیبایی و بردباری آن که از کشتن دشمن از روی عصبانیّت خودداری می نماید و مولوی می گوید: علی، تنها قادر به دیدن اسرار غیب است، به همین دلیل تو کارهایی می کنی که چشم عادی قادر به دیدن نیست!
|
«از علی آموز اخلاص عمل |
|
سرّ حق را دان مطهر از دغل |
|
در غزا بر پهلوانی دست یافت |
|
زود شمشیری برآورد و شتافت |
|
او خدو انداخت بر روی علی |
|
افتخار هر نبی و هر ولی |
|
... در زمان
انداخت شمشیر آن علی |
|
کرد او اندر غزایش کاهلی |
|
... در شجاعت
شیر ربّا نیستی |
|
در مروّت خود که داند کیستی؟ |
|
در مروت ابر موسی ای به تیه |
|
کامد از وی خوان و نان بی شبیه» |
و در رباعیات و غزلیات دیگر خود مولوی حضرت علی (علیه السلام) را موجود دایره ی وجود، مقصد و مقصود دو جهان، مسجود ملایک، قبله ی مسجود، شاه سرافراز، کاشف قرآن، صفت عصمت، قلعه گشایی خیبر، پهلوان سرافراز و سرّ الهی نامیده است:

|
«در دایره ی وجود، موجود علی است |
|
اندر دو جهان مقصد و مقصود علی است |
|
ای مسجود ملایک که شد آدم ز علی شد |
|
آدم چو یکی قبله ی مسجود، علی بود |
|
آن شاه سر افراز که اندر شب معراج |
|
با احمد مختار یکی بود علی بود |
|
آن کاشف قرآن که خدا در همه قرآن |
|
کردش صفت عصمت و بستود علی بود |
|
آن قلعه گشایی که در از قلعه ی خیبر |
|
بر کند به یک حمله و بگشود علی بود |
|
آن گرد سرافراز که اندر ره اسلام |
|
تا کار نشد راست نیاسود علی بود |
|
این کفر نباشد، سخن کفر نه این است |
|
تا هست علی باشد و تا بود علی بود» |
سعدی به اهل بیت و ائمه اطهار (علهیم السلام) خصوصاً به حضرت علی (علیه السلام) ارادت خاصی داشته و با مناقبی چون: شهامت، سخاوت، و عبادت و شفاعت نام آن حضرت را آورده است. و در منقبت آن حضرت گفته وصف علی (علیه السلام) کردن شجاعت می خواهد:
|
کسی را چه زور و زهره که وصف علی کند |
|
جبّار در مناقب او گفته هل اتی |
|
شیر خدای و صفدر میدان و بحر جود |
|
جان بخش در نماز و جهان سوز دروغا |
|
فردا که هر کس به شفیعی زند دست |
|
ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی |
عطار در دیوانش، حضرت علی (علیه السلام) را صدر هر دو جهان، شیر خدا، پسر عموی پیامبر و تاج «هل اتی» نامیده است:
|
«صدری که بود از پس و علوی ز پس بود |
|
آن صدر صدر هر دو جهان بود مرتضی |
|
چون مصطفاش در اسدالله مثال داد |
|
طغرای آن مثال کشیدند لافتی |
|
شیر خدا و این عم نبی آن که باز یافت |
|
تختی چو دوش خواجه و تاجی چو هل اتی |
|
این حلقه ی دری که دری جست تا بیافت |
|
و آن در مدینه ی علم است و بابها» |
سنایی، مناقبی چون: کاتب نقش نامه ی تنزیل، خازن گنج، خانه ی تأویل، دریای هنر، چشم و چراغ پیغمبر، جوشانده ی دریای علم، رازدار پیغمبر و شیر خدا را برای حضرت علی (علیه السلام) بیان کرده است:
|
«کاتب نقش نامه تنزیل |
|
خازن گنج خانه ی تنزیل |
|
علم او را که صخره کردی موم |
|
بود چون محرم و عرب محروم |
|
عالم علم بود و بحر هنر |
|
بود چشم و چراغ پیغمبر |
شعر "غروب پاییز" از شاعر "فریدون مشیری"
د لم خون شد از این افسرده پاییز
از این افسرده پاییز غم انگیزغروبی سخت محنت بار دارد
همه درد است و با دل کار داردشرنگ افزای رنج زندگانی ست
غم او چون غم من جاودانی ستافق در موج اشک و خون نشسته
شرابش ریخته جامش شکستهگل و گلزار را چین بر جبین است
نگاه گل نگاه واپسین استپرستوهایی وحشی بال در بال
امید مبهمی را کرده دنبالنه در خورشید نور زندگانی
نه در مهتاب شور شادمان
جهت بهتر شدن محتوای وبلاگ مارا از نظرات ارزنده تان بهره مند سازید.
اشعار ،مقالات وپژوهش های خودتان را از طریق ایمیل ارسال فرمایید.
وسؤالات درسی تان را نیزبا ما در میان بگذارید.
adabefarsi2@yahoo.com
می گویند:زمانی که داری، بخور، بنوش و شادباش.
اما چگونه می توانم بخورم و بیاشامم
هنگامی که می دانم
آن چه را که خوردنی است
از دست گرسنه ای ربوده ام
و تشنه ای به لیوان آب من محتاج است
پسرم می پرسد :
چرا باید ریاضی بخوانم ؟
دلم می خواهد بگویم لازم نیست
بی خواندن هم خواهی دانست دو تکه نان
بیش از یک تکه است....
نویسنده فرانسوی(برنده جایزه نوبل ادبیات)
هرچه بالاتر روی، از نظر آنان كه پرواز نمی دانند كوچكتر به نظر خواهی رسید.
هیچ كس موفق نمی شود سرزمین جدیدی را كشف كند، مگر اینكه بپذیرد مدت زیادی رنگ خشكی را نبیند.
بهتر است برای چیزی كه هستی، مورد نفرت باشی تا اینكه برای چیزی كه نیستی محبوب باشی.
كارهایی هست كه دیگران هم می توانند انجام دهند، آن را انجام نده. حرفهایی هست كه دیگران هم می
توانند بزنند، آن را بیان نكن و چیزهایی هست كه دیگران هم می توانند بنویسند، آن را ننویس! كاری را بكن
كه فقط تو می توانی انجامش بدهی.
به نظر من، ما روزی خواهیم مرد كه نخواهیم و نتوانیم از زیبایی لذت ببریم و درصدد نباشیم آن را دوست بداریم.
زیباترین مطالب آنهایی است كه با جنون شروع شده اند اما خردمندانه نوشته شده اند.
به كسی كه حقیقت را جستجو می كند باور داشته باش و به كسی كه مدعی دستیابی به
حقیقت است شك كن.
همه چیز پیش تر گفته شده، اما چون كسی گوش نكرده، دوباره برمی گردیم و تكرارش می كنیم.
مجازاتی در جهنم وجود ندارد جز اینكه مجبوری كارهای ناتمام را تمام كنی.
همهی قطرات این چشمهی بزرگ الهی، برابر و همسنگند و اندکی از آن مستی، ما را کفایت میکند و کمال
پروردگار را بر ما آشکار میسازد.
هر سعادتی زادهی تصادف است و در هر لحظه، همچون گدایی بر سر راهت ظاهر میشود.
من بر این باورم كه عشق به یك شخص ِ بزرگوار، بیش از هر چیز دیگر به انسان فروتنی می آموزد.
هنر، همكاری میان خدا و انسان است و در این همكاری، زمانی كه انسان كمتر دخالت می كند،
نتیجه عالی تر است.
اگر آن چه میخوری مستت نکند، ازآن روست که گرسنگیات آنقدر که باید، نبوده است.
هر كس باید راه زندگی خودش را پیدا كند و از راه زندگی خودش برود نه از راه زندگی دیگری.
داشتن احساس حقیقی از تظاهر به آن احساس، كمابیش غیر قابل تشخیص است.
بكوش تا عظمت در نگاهت باشد نه در آنچه می نگری.
بدبختی هر کسی ناشی از آن است که همیشه اوست که می نگرد و آنچه را می بیند،به خود
وابسته می کند.
همه ی شکلهای خدا دوست داشتنی است و همه چیز، شکل اوست.
برای راهنمایی خود به دنبال نوری می رویم که به دست خویش داریم.به هر کجا که بروی جز خدا
چیزی را ملاقات نمی توانی کرد.
نگرش تو باید هر لحظه نو شود.خردمند کسی است که از هر چیزی،به شگفت آید.
هر آفریده ای نشانه ی خداوند است،اما هیچ آفریده ای نشان دهنده او نیست.