شعر" آزادي" فريدون مشيري

 پشه ای  در   استکان   آمد   فرود

تا  بنوشد  آنچه  وا پس  مانده  بود

کودکی   -از شیطنت-  بازی   کنان

بست  با  دستش  دهان  استکان!

پشه  دیگر    طعمه اش  را  لب نزد

جست  تا   از  دام   کودک   وا رهد


خشک لب، میگشت، حیران، راه جو

زیر و بالا  ، بسته   هر   سو  راه  او

روزنی  می جست  در   دیوار   و در 

تا به   آزادی   رســـد     بار    دگـــر 

هر  چه بر   جست   تکاپو  می فزود

راه   بیرون   رفتن  از  چاهش   نبود

آنقدر    کوبید     بر     دیوار     سر

تا    فرو   افتاد    خونین  بال  و  پر

جان گرامی  بود  و  آن  نعمت لذیذ

لیک   آزادی     گرامی تر    ،  عزیز.  

با تشكر از دوست عزيزم با نام مستعار " قلي" 

مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

الهی! خواندی تأخیر کردم. فرمودی تقصیر کردم.الهی! عمر خود بر باد کردم و بر تن خود بیداد کردم.الهی! اگر کار به گفتار است بر سر همه تاجم و اگر به کردار است به پشه و مور محتاجم.الهی! بیزارم از طاعتی که مرا به عجب آرد. مبارک معصیتی که مرا به عذر آرد.الهی! اگر بر دار کنی رواست، مهجور مکن و اگر به دوزخ فرستی رضاست، از خود دور مکن.الهی! گناه در جنب کرم تو زبون است، زیرا که کرم تو قدیم و گناه اکنون است.الهی! اگر عبدالله را بخواهی سوخت، دوزخی دیگر باید آلایش او را و اگر بخواهی نواخت، بهشتی دیگر باید آسایش او راالهی! اگر یکبار گویی بنده من، از عرش بگذرد خنده من.الهی! همه از تو ترسند و عبدالله از خود زیرا که از تو همه نیک آید و از عبدالله بد.الهی! گفتی کریمم امید برآن تمام است. چون کرم تو در میان است نا امیدی حرام است.الهی! اگر امانت را نه امینم، آن روز که امانت می نهادی می دانستی که چنینم.الهی! همچو بید می لرزم که مبادا به هیچ نیرزم. فریاد از معرفت رسمی و عبارت عاریتی و عبادت عادتی و حکمت تجربتی و حقیقت حکایتی.الهی! اقرار کردم به مفلسی و هیچکسی. ای یگانه ای که از همه چیز مقدسی. چه شود اگر مفلسی را به فریاد رسی.


الهی! اگر با تو نمی گویم افکار می شوم. چون با تو می گویم سبکبار می شوم.الهی! ترسانم از بدی خود بیامرز مرا به خوبی خود.الهی! بر تارک ما خاک خجالت نثار مکن و ما را به بلای خود گرفتار مکن. پادشاها گریخته بودیم تو خواندی، ترسان بودیم بر خوان "لاتقنطوا ..." تو نشاندی.الهی! بر سر از خجالت گرد داریم و رخ از شرم گناه زرد داریم.الهی! اگر دوستی نکردیم، دشمنی هم نکردیم. اگر چه بر گناه مصریم بر یگانگی حضرت تو مقریم.الهی! در سر خمار تو داریم و در دل اسرار تو داریم و به زبان استغفار تو داریم.الهی! اگر گوییم ثنای تو گوییم و اگر جوییم رضای تو جوییم.الهی! بنیاد توحید ما خراب مکن و باغ امید ما را بی آب مکن و به گناه روی ما را سیاه مکن.الهی! تقوایی ده که از دنیا ببریم، روحی ده که از عقبی برخوریم. یقینی ده که در آز بر ما باز نشود و قناعتی ده تا صعوه حرص ما باز نشود.الهی! دانایی ده که از راه نیفتیم و بینایی ده تا در چاه نیفتیم. دست گیر که دستاویزی نداریم، بپذیر که پای گریزی نداریم.الهی! درگذر که بد کرده ایم و آزرم دار که آزرده ایم.الهی! مگوی که چه کرده ایم که دردا شویم و مگوی که چه آورده یی که رسوا شویم.الهی! توفیق ده تا در دین استوار شویم. عقبی ده تا از دنیا بیزار شویم. بر راه دار تا سرگردان نشویم.الهی! بیاموز تا سر دین بدانیم. برفروز تا در تاریکی نمانیم. تلقین کن تا آداب شرع بدانیم. توفیق ده تا خنگ طمع نرانیم. تو نواز که دیگران ندانند، تو ساز که دیگران نتوانند. همه را از خودپرستی رهایی ده. مه را به خود آشنایی ده. همه را از مکر شیطان نگاهدار. همه را از کید نفس آگاه دار.الهی! فرمایی که بجوی و می ترسانی که بگریز. می نمایی که بخواه و می گویی که بپرهیز.الهی! گریخته بودم تو خواندی. ترسیده بودم بر خوان تو نشاندی. ابتدا می ترسیدم که مرا بگیری به بلای خویش، اکنون می ترسم که مرا بفریبی به عطای خویش.الهی! عمر بر باد کردم و بر تن خود بیداد کردم. گفتی و فرمان نکردم. درماندم و درمان نکردم.الهی! تو ساز که ازین معلولان شفا نیاید، تو گشای که از این ملولان کاری نگشاید.الهی! به صلاح آر که نیک بی سامانیم جمع دار که بد پریشانیم.الهی! ظاهری داریم شوریده. باطنی داریم در خواب. سینه ای داریم پر آتش. دیده ای داریم پر آب. گاه در آتش سینه می سوزیم و گاه از آب چشم غرقاب.الهی! اگر نه با دوستان تو در رهم، آخر نه چون سگ اصحاب کهف بر درگهم. انتظار را طاقت باید و ما را نیست. صبر را فراغت باید و ما را نیست.الهی! مکش این چراغ افروخته را و مسوز این دل سوخته را و مران این بنده آموخته را ...

حكايتي خواندني"برگرفته از كتاب بال هايي براي پرواز"

شبی، برف فراوانی آمد و همه‌جا را سفیدپوش کرد.

دو پسر کوچک با هم شرط بستند که از روی یک خط صاف، از راهی عبور کنند

که به مدرسه می‌رسید.

‏یکی از آنان گفت: «کار ساد‏ه‌ای است!»، بعد به زیر پای خود ‏نگریست که با

دقت گام بردارد. پس از پیمودن نیمی از مسافت، سر خود ‏را بلند کرد ‏تا به  

ردّپاهای خود ‏نگاه کند. متوجه شد که به صورت زیگ زاگ قدم برد‏اشته است.


دوستش را صدا زد ‏و گفت: «سعی کن که این کار را بهتر از من انجام دهی!»

‏پسرک فریاد ‏زد: «کار ساده‌ای است!»، ‏بعد سر خود ‏را بالا گرفت، به درِ

مدرسه چشم د‏وخت و به طرفِ هدفِ خود ‏رفت. ردّپای او کاملاً صاف بود. 

برگرفته از کتاب:بال‌هایی برای پرواز - نوربرت لش لایتنر

باتشكر از دوست عزيزم با نام مستعار" قلي" كه اين متن زيبا را در اختيارنگارستان قرار داد. 

شمع وشكر" از مجموعه غزليات مولوي

 من  غلام  قمرم  غیر  قمــر  هیچ  مگو
پیش من جز سخی شمع و شکر هیچ مگو
سخن  رنج  مگو  جز  سخن  گنج   مگو
ور  از  این بی‌خبری  رنج  مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخن‌های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد


در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
گفتم ای دل چه مه‌ست این دل اشارت می‌کرد
که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو
گفتم این روی فرشته‌ست عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشته‌ست و بشر هیچ مگو      
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت می‌باش چنین زیر و زبر هیچ مگو
ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو