شعر "آفتابی" از شاعر "سهراب سپهری"
شعر "آفتابی" از شاعر "سهراب سپهری"
صدای آب می آید
مگر در نهر تنهایی چه می شویند ؟
لباس لحظه ها پاک استمیان آفتاب هشتم دی ماه
طنین برف نخ های تماشا چکه های وقتطراوت روی آجرهاست روی استخوان
روز چه میخواهیم ؟بخار فصل گرد واژه های ماست
دهان گلخانه فکر استسفرهایی ترا در کوچه هاشان خواب می بینند
ترا در قریه های دور مرغانی به هم تبریک می گویندچرا مردم نمی دانند
که لادن اتفاقی نیستنمی دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آبهای شط دیروز
است ؟چرا مردم نمی دانند
که در گل های ناممکن هوا سرد است؟
+ نوشته شده در شنبه ۱۰ دی ۱۳۹۰ ساعت 15 توسط شفق
|
گرعشق نبودی وغم عشق نبودی/چندین سخن نغز که گفتی که شنودی/ورباد نبودی که سرزلف ربودی/رخساره ی معشوق به عاشق که نمودی