دیدگاه مولوی درباره جبر

زاری ما شد دلیل اضطرار                 خجلت ما شد دلیل اختیار

گر نبودی اختیار این شرم چیست     وین دریغ وخجلت آزرم چیست

کرد ما کرد حق هر دو ببین              کرد ما را هست دان پیداست این

گر نباشد فعل خلق اندر میان           پس مگو کس را چرا کردی چنان


مولانا در این ابیات عقیده صوفیان و اشعریان را در نسبت افعال به انسان تقریر می کند

اشعریان و معتزله هر دومعتقدند آدمی بر ایجاد اجسام و اعراض و امور طبیعی قادر نیست

ادامه نوشته

داستانی از مثنوی

 

 پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد.از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش  ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد : ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای.پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت :

من تو را کی گفتم ای یار عزیز   کاین کره بگشای و گندم را بریز

آن گره را چون نیارستی گشود  این گره بگشودنت دیگر چه بود

پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است !پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود  

باتشکر از صحاف امین/ شمیم خیال در ادبیات