در برهوت احساس وعاطفه

در تبادل رنگ وریا

خسته از غفلت تو

مانده از سخاوت او

جاماند م از سفر

کوله بار من آنجاست

میان دو راهی

آهای دختر کان دشت

به پای شقایق ننویسید

که غم آوار می شود بر دل

سکوت تو امرو ز برای خدا نیست

درون وجودت نگاه ابلیس است

مزار پرستو در امتداد دعا

ولنجزار تعصب چه بن بست است !

در پناه گلوله واشک

در تقارن آتش وآه

فنا شده در خود جاماندم از سفر

کاش در نگاه تو می دیدم

سکوت باد پر از هیاهورا

کاش می رفتم از زمان

احساس دیگری دارم

میان رفتن وبودن

دلم برای خودم تنگ است

کوله بار من آنجاست

میان دو راهی

فقط به تو می گویم

جاماندم از سفر

 فاطمه بهنام دبیر و شاعر