شهیدجاوید همیشه ی تاریخ/"نوشته فاطمه بهنام"
سر به هوا بودم،غرق در لذت های کودکانه. آسمان را رصد می کردم تا بخت
خود را پیدا کنم. در جست و جوی شانس بودم و چشم امیدم به فال هایی که
دیگران برای دلم می گرفتند.
یک روز که سر مست از غرور بر ارابه ی خوش گذرانی سوار و اسیر هوس
های شیطانی بودم ، قطره ای گرم از روزنه ی چشم های همیشه بسته ام
بردلم چکید .
آتش گرفتم،سوختم، خاکستر شدم و چون دوباره برخاستم ، در دستهایم لاله
ای روییده بود گرم و تب دار که عطر بکر و نابش ، سحرم می کرد و سرخی
بی نظیرش ، دریچه ی ضمیرم را به روی هرچه غیر او ، می بست . به آسمان
نگاه کردم. خودم را دیدم .
وه! که چه اندازه بزرگ شده بودم . تمام آسمان را پر کرده بودم. خواستم
چیزی بگویم . صدایی گنگ و خفه- شبیه ناله ای- از حنجره ام برخاست : اینک
منم ، رها شده از من ، فنا شده در او و جاوید همیشه ی تاریخ آری من
شهیدم.
نوشته: فاطمه بهنام دبیر و شاعر

گرعشق نبودی وغم عشق نبودی/چندین سخن نغز که گفتی که شنودی/ورباد نبودی که سرزلف ربودی/رخساره ی معشوق به عاشق که نمودی