از اقیانوس به چشمه

از كوه به جلگه

شبح زندگی جارسیت

و سایه منفور مرگ

بین ما اما

سپیده ای سرمی زند

از جان هایی پر شرر

باتمام بودنشان

به گام هایی آرام پیش می رویم

طبیعت سلاممان می كند

روز به رنگ هامان جان می بخشد

آتش به چشم هامان

و دریا به یگانگی مان

و همه زندگان به ما می مانند

آنهایی كه دوستشان داریم

باقی اما ، همه وهم اند

دروغین و غرق در نیستی خویش

در برابرشان باید ایستاد

كه آنان با ضربه دشنه هاشان زنده اند

و گفتارشان همه ، بی مایه و دروغ است

و لب هایشان می لرزد

از لذت پژواك ناقوس های سربی

در ابهام صدای سكه ای سیاه

تنها یك قلب و دیگر هیچ

تنهای یك قلب یعنی تمام قلب ها

هر ستاره در آسمانی پر از ستاره

در بستری تپشناك از نور و نگاه

سر خوش از عیش

برای سرودن ساحل های مهربانی انسانی

و برای تویی كه دوستت دارم

و برای تمام انسان هایی كه دوستشان داریم

و آنهایی كه دوستی را دوست دارند

من سرانجام جاده را سد می كنم

با سیل رویاهای ناگزیر

و سرانجام خویش را دوباره پیدامی كنم

آری

جهان از آن ما خواهد بود