می تراود مهتاب" نیما یوشیج"
مي تراود مهتاب
مي درخشد شبتاب
نيست يك دم شكندخواب به چشم كس وليك
غم اين خفته چند
خواب در چشم ترم مي شكند
نگران با من ايستاده سحر
صبح مي خواهد از من
كز مبارك دم او آورم اين قوم به جان باخته را بلكه خبر
در جگر ليكن خاري
از ره اين سفرم مي شكند
نازك آراي تن ساق گلي
كه به جانش كشتم
و به جان دادمش آب
اي دريغا به برم مي شكند

دستهاي سايم
تا دري بگشايم
بر عبث مي پايم
كه به در كس آيد
در وديوار به هم ريخته شان
بر سرم مي شكند
مي تراود مهتاب
مي درخشد شبتاب
مانده پاي ابله از راه دور
بر دم دهكده مردي تنها
كوله بارش بر دوش
دست او بر در مي گويد با خود
غم اين خفته چند
خواب در چشم ترم ميشكند
+ نوشته شده در شنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 17 توسط شفق
|
گرعشق نبودی وغم عشق نبودی/چندین سخن نغز که گفتی که شنودی/ورباد نبودی که سرزلف ربودی/رخساره ی معشوق به عاشق که نمودی