آمدی جانم بقربانت" شهریار
آمدی جانم بقربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاد ه ام از پا چرا
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان تو ام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته و بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون من شیدا چرا
شور فرهادم به پرسش سر بزیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
این قدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفا داری بود غوغا چرا
"شهریارا"بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت می روی تنها چرا
+ نوشته شده در سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 14 توسط شفق
|
گرعشق نبودی وغم عشق نبودی/چندین سخن نغز که گفتی که شنودی/ورباد نبودی که سرزلف ربودی/رخساره ی معشوق به عاشق که نمودی