خاطره ای دیگر/ سرکارخانم بهنام
خاطرات معلمان درواقع تجربه های خاموشی است که اگربه صحنه بیاید وبه روشنی گراید، به عنوان غنیمتی رایگان دراختیار معلمان جوان قرار می گیرد تا آزموده را آزمودن لازم نباشد.
ضمن تشکر ویژه از سرکارخانم بهنام که خاطرات شیرین دوران معلمی شان را در اختیار ما قرار می دهند از دیگر همکاران فرهیخته وبزرگوار درسطح استان خواهشمندیم خاطرات شان رادرصورت تمایل به آدرس ما ایمیل نمایند تا دراختیار علاقه مندان قرار گیرد.
ضمنا خاطرات دانش آموزی( صرفاًدوران تحصیل) پذیرفته می شود.
با آرزوی بهروزی وتندرستی

یک قدم مانده به...
روزها از پی هم می گذشت.من و بچه ها با هم صمیمی شده بودیم.بیشتر شبیه دوست بودیم تا معلم و شاگرد و این موضوع به شدت همکارانم را که هم به لحاظ سنی و هم سابقه کاری از من در سطح بالا تری بودند ازار می داد.آن ها معتقد بودند : نباید با دانش آموز صمیمی شد.باید فاصله ای باشد.یکی از بچه ها در درس زبان انگلیسی ضعیف بود.ترفندهای محبت ،نصیحت،دل جویی و همدردی،تکرار مطلب و ... جواب نداد.
همکارانم روش تنبیهی جریمه نوشتاری را تنها راه چاره می دانستند...برخلاف میل باطنی تسلیم شدم و برای دانش اموز کم کار و بی توجه خودم،30 بار جریمه و به عبارتی 30 بار نوشتن از ان درس و تمرینات مربوطه را برای روز بعد معین کردم.شب توی خوابگاه عذاب وجدان داشتم.یعنی وجدان درد،کابوس آن شب من بود:چرا اورا جریمه کردم؟ایا کار درستی کردم.یک بچه 12 -13 ساله که شاید حتی نان شب هم نداشته باشد با هزار جور گرفتاری داخل خانه ،با چند برادر و خواهر قد و نیم قد که او به جای مادر باید نگه داری کند؟اوچه خواهد کرد؟اگر نتواند جریمه را بنویسد چه واکنشی باید در مقابل بچه ها ازخود نشان دهم؟ خلاصه ان شب اصلا نخوابیدم و در دانشکده هم ، مرتب دل و فکرم پیش ان دانش آموز بود تا نقد ادبی،شعرانگلیسی و ....
سرانجام فردا رسید.ومن در مدرسه حاضر شدم.در کلاس درس. گفتم:خودم را به فراموشی بزنم و شاگردم را نزد دوستانش نرنجانم.اما با کمال تعجب دیدم دانش آموزم خودش پیش قدم شد و گفت:خانم اجازه؟جریمه ها رو نگاه نمی کنید؟ فیگور جدی آمدم و گفتم:چرا حتما.لطفا بذار رو میز. بادیدن دفترش نمی دانستم بخندم یا گریه کنم.او تمام جریمه ها رو نوشته بود:یعنی یک صفحه نوشته بود و چند صفحه کپی گذاشته بود.همین طور الی آخر.(اگر زمان حال حاضر بود حتما زیراکس می گرفت.*منظور از کپی برگه ی کاربن که برای کپی در ان زمان به کار می رفت اما امروزه کاربرد چندانی ندارد است.)
از آخرین جملات فقط نقطه ای و ردی روی کاغذ باقی مانده بود.تا خواستم بپرسم :چرا؟ باز هم پیش دستی کرد و گفت:اجازه؟شما گفتید بنویس.نگفتید چطوری بنویس.
what's eating you
چرااوقاتت تلخه؟
+ نوشته شده در شنبه ۸ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 23 توسط شفق
|
گرعشق نبودی وغم عشق نبودی/چندین سخن نغز که گفتی که شنودی/ورباد نبودی که سرزلف ربودی/رخساره ی معشوق به عاشق که نمودی